مانیا فرشته همیشه شادمانیا فرشته همیشه شاد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

مانیا فرشته همیشه شاد

یازده ماهگی مانیا

فرشته نازم یازده ماهگیت رو اینگونه برات بازگو میکنم:        مانیای زیبای من از بازی کردنات بگم،شبا بابایی حسابی خوابش میاد و تو هم حس و حال خواب نداری،یه شب تصمیم گرفتیم که برقا رو خاموش کنیم که بلکه بخوابی ولی تو اصلاً قصد خوابیدن نداشتی.بابایی خودش رو به خواب زد و شروع کرد به خروپف کردن که یهو تو هم شروع کردی ادای بابا رو در آوردن و " خ خ پف پف ".وای مانیا جونم اون لحظه خیلی خوردنی بودی و من وبابایی نمی دونستیم که چکار کنیم و حسابی بوسیدیمت.        عزیزتر از جانم این روزا بعد از ظهر که هوا خوبه با هم میریم پیاده روی و شما هم با واکرت به راحتی میتونی ...
14 مرداد 1393

ده ماهگی مانیا

از کجای این ماه برات بگم عزیزتر از جانم......     ده ماهگی ماه برداشتن اولین قدم هایت بود.قدم هایی که با ترس برمیداشتی.قدم هایی که هر کدومش برای من و بابایی یه دنیا شادی و هیجان بود.قدم هایی که ...... تو این ماه بیشتر حرف میزنی.بیشتر حرفات با " د د د " شروع میشه.دنبال بابایی راه می افتی و "دا دا" صداش میکنی.بابا هم بوسه بارونت میکنه.وقتی بابایی میره اداره پشت در شروع میکنی به گریه کردن،یه روز بابایی مجبور شد برگرده و تو رو ببره حیاط و باهات بازی بکنه تا آروم بشی.بابایی میگه خیلی لذت داره وقتی میره اداره و تو پشت سرش گریه میکنی. یه روز که مامانی کلاس بود،تو و بابایی خونه با ه...
3 تير 1393

جشن دندونی

مانیا جان،فرشته نازم تولد اولین مرواریدات مبارک.           آش دندونی خوشمزه ای که مامانی برات پخت.       کالسکه میوه       اینم کیک تولد مروارید سفیدات.             اینم خانواده سه نفره ما.     مانیا جان اینجا خیلی شاد بودی و مدام میخندیدی و از اینکه دوستات هستن،خوشحال بودی.             هه هه هه ................  ...
21 خرداد 1393

نه ماهگی مانیا کوچولو

بعد از مسافرت عید دخملکم حسابی عسل شدی.یه کارایی میکنی که به جراًت میتونم بگم باهوشی، هر کاری رو با یه بار انجام دادن فوری تکرار میکنی مثلاً بهت میگیم خداحافظ(با دستات فوری بای بای میکنی ).میگیم دس دسی (با دستای تپل و کوچولوت شروع میکنی به دست زدن ).میگیم بوس (دستت رو میذاری جلوی دهنت ).میگیم الو(دستت رو میذاری کنار گوشت و الو میکنی )،طوری شده که مامان نمیتونه پیشت با تلفن حرف بزنه.تازگیا گوشی رو از مامان میگیری و میذاری کنار گوشت و میخندی. کار دیگه ای هم که یاد گرفتی،هر چی که دستت باشه و ازت بخوایم که بهمون بدیش با گفتن کلمه بده سریع بهمون میدیش.کمتر چهار دست و پا میری و بیشتر دستت به در و دیواره و رو پاهات حرکت میکنی.تازه دخملکم ب...
2 خرداد 1393

مانیا نوگل زندگی من بهارت مبارک

     گل زیبای من خاطرات امسال عیدت را اینگونه برات میگویم.....         دو هفته قبل از عید رفتیم قروه.توی اتوبوس کمی بد عنق شده بودی و بابا مجبور بود مدام تو رو بگردونه همش میخواستی زمین باشی و بازی کنی بعد خوابت برد و تا خود قروه خوابیدی.         اولین شب رفتیم خونه بابا جعفر.تا کسی بغلت میکرد میزدی زیر گریه و میخواستی بغل مامان باشی.همون شب مامان زهرا و دایی علیرضا اومدن پیشت.دایی علیرضا که 5 ماهی میشد ندیده بودت از دیدنت کلی ذوق کرد.بعد آروم آروم با همه عیاق شدی و شیرین کاریات از همون شب اول شروع شد.        مدام مشغول بازی بودی و همه خیل...
28 ارديبهشت 1393

فرشته کوچولوی من در هشت ماهگی

فرشته ناز مامان،با شروع این ماه هر روز شیرین کاری جدیدی رو میشه ازت دید: بدون کمک میشینی،راحت و کامل چهار دست و پا میری،سعی میکنی رو پاهای نازت در حالی که به دستات تکیه کردی بلند بشی،صداهای جدید در میاری و یاد گرفتی که بازی کنی و از بازی کردن لذت میبری.مثلاً یکی از بازی هایی که خیلی دوست داری اینکه بابایی سرفه میکنه و تو هم بلافاصله شروع به سرفه میکنی،اینقدر سرفه میکنی که صورتت کبود میشه و ما مجبور میشیم حواست رو پرت کنیم تا سرفه یادت بره. جدیداً خیلی کنجکاو شدی بطوری که هر چیزی رو میخوای بشناسی و لمس کنی  تو خیابون وقتی بغل بابایی هستی اینقدر اینور و اونور میکنی و برای دیدن،خودت رو خم میکنی که حسابی بابایی رو خسته میکنی،توی خونه ...
28 ارديبهشت 1393

اولین دندون فرشته مامان

قند عسلم حدود دو ماه بود که به هر چیزی میرسیدی دوست داشتی دهنت بذاری  از کنترل تلویزیون و گوشی مامان گرفته تا بالشت و چیزای دیگه ..... دیشب که مثل همیشه موقع خندیدن دهنت و  باز میکردی متوجه شدم یه چیز سفید رو لثته بعد که با دقت نگاه کردم...بععععععععععععله.فرشته ناز من در هفت ماه و شش روزگی یه دندون ناز و سفید از فک پایین یه کوچولو  زده بیرون ،وای خدای من اون لحظه چه ذوقی کردم همون لحظه به بابا خبر دادم و دوتایی خییییییییییلی خوشحال شدیم اصلا باورم نمیشدنفسم چون شنیده بودم موقع دندون در آوردن تب میکنی،بد غذا میشی و کلاً خیلی اذیت میشی.ولی خدا رو شکر خیلی بی سر و صدا دندونات در اومد طوری که واقعاً غافلگیر شدیم. مامان...
26 ارديبهشت 1393

هیس!!! اینجا یه فرشته خوابیده.

فرشته کوچولوی من لحظه خواب چه زیبا و معصومی.      لالالالا گلم خوابيد                 به رويش نورِ مَه تابيد لالالالا گلم زيباست                  براي من ، همه دنياست .                             لالا لالا گلم باشی بزرگ شی همدمم باشی خداوندا تو ستاری همه خوابن،تو بیداری ب حق خواب و بیداری عزیزم را نگه داری ...
20 فروردين 1393