مانیا فرشته همیشه شادمانیا فرشته همیشه شاد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

مانیا فرشته همیشه شاد

دوازده ماهگی فرشته زیبایی من

1393/5/17 2:04
نویسنده : مامان مژده
825 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی ذوق دارم که اول اینو بگم که دخملکم تونست خودش رو پاهاش بلند شه و راه بره...

یکی دو هفته بود که می تونستی خودت تنهایی راه بری ولی باید بلندت میکردیم یا خودت چهار دست و پا میرفتی سمت دیوار و پشتی ها و بلند میشدی و بعد هم شروع به راه رفتن می کردی. ولی روز 9/4 که خونه ی بابا جعفر بودیم یه دفعه رو پاهای کوچولوت بلند شدی،البته یکی دو بار اول خیلی آروم بلند شدی ولی بعدش دیگه یاد گرفتی،اون لحظه من ومامان لقا خیلی برات ذوق کردیممحبتهمون روزم داشتیم عصرونه میخوردیم که شما آمدی کنار سفره لیوان آبی رو که توش یه مقداری آب بود رو بلند کردی و سر کشیدی اون  لحظه هم برای اولین بار بود که خودت به تنهایی تو لیوان آب میخوردی تا قبل اون همیشه مامان بهت آب میداد !!!ولی چند ساعت بعد اون همه اتفاقات اون روز در حالی که داشتی تو خونه راه میرفتی و بازی میکردی افتادی روی شیر لوله گاز و صورت ناز و معصومت زخمی شد،بعدش هم شما زدی زیر گریه اونم چه گریه ای...گریه

الهی بمیرم برات طرف چپ بینی ات به سمت چشمت کلاً زخم شده بود و خدا خیییییییییییییلی رحم کرده بود که به چشمت آسیبی نرسید،بعد که آروم شدی با هم رفتیم و با دست میله رو زدیم و دعواش کردیم که شما هم از کار مامان کلی کیف کردی،همش میرفتی و دعواش میکردی...((زندگی من بدون که مامان اون روز خیلی ترسیده بود و حسابی حول کرده بود ولی خدا رو هزار مرتبه شکر که به چشمای قشنگت آسیبی نرسید))

مانبا جونم این روزا حسابی بازیگوش شدی با خاله آتنا همش مشغول بازی هستی،خاله آتنا آهنگ میذاره و دوتایی تون دو تا دستمال دستتون میگیرید و شروع به رقصیدن میکنید . تازه دخملکی حرفم میزنه به آتنا میگی آته،دالی کردن رو هم میگی ادی،،به همه هم میگی دادا.تازه وقتی هم بابا زنگ میزنه گوشی رو از مامان میگیری و شروع به "بم بم" گفتن میکنی و فقط پشت تلفن برای بابا "بم بم" میگی. وقتی هم گشنت باشه نم نم مگی و با هر بار گفتنش زبونت رو میاری بیرون و میبری تو اون لحظه خیلی خوردنی میشی و وقتی هم چای می بینی شروع می کنی به اوف اوف گفتن یعنی داغه...یه هفته آخر دوازده ماهگیتم با عمو مهدی که دوست دوران راهنمایی باباست رفتیم بانه خونشون،خاله لیلا هم که مجذوب رنگ چشمات شده بود.شما هم با لیانا فقط مشغول بازی بودی ولی بعضی موقع هم دعواتون میشد که من و خاله لیلا جداتون میکردیم چون تو خونه خیلی خاله لیلا رو صدا میزدیم  شما هم یه چیزی شبیه ددا میگفتی که فکر کنم منظورت همون لیلا بود البته للا به قول لیانا.

عزیزتر از جانم خیلی خوش رو و مهربونی و با کسی هم غریبی نمی کنی، این و فقط مامان نمیگه همه اون کسانی میگن که باهات برخورد داشتن.

 

 

 

 

دختر گلم داره استخون گاز میزنه.حسابی هم که عاشق گوشتی..........الهی من فدای زخم پایین چشمت بشم..

 

 

 

 

 

 

بابا رحمت برات طالبی خریده بود.خودت ببین چه شیرین کاری ها که با این طالبی نکردی........

 

 

فدای خندت بشم.شیرینی زندگیم.

 

 

 

ماشالا عجب زوری داره دختر پهلوونم.

 

 

 

مال خودمه به هیچکی هم نمیدم......

 

 

 

 

 

 

 

 

قربون قدت برم مامانی که قدتم به کشوهای کابینت میرسه،و همش مشغول باز و بسته کردنشونی.. 

 

 

 

 

 

روسری خاله رو ازش گرفتی و سرت کردی.واااااااااااااااااااااااااااااای که چقده ناز شده نخودی من

 

 

 

فدای اشکات بشم من.

 

 

 

اینجا تازه از حموم اومدی بیرون و بغل بابایی داری گوشات رو پاک میکنی.

 

 

 

توی حموم اینقدر آب بازی میکنی که حسابی خسته شدی.

 

 

 

 

اینم از نحوه برشتوک خوردنت.که خودت ریختی رو صندلی خاله آتنا و با زبون شروع به خوردنشون کردی...

 

 

زبونش رو !!!!!!!

 

 

 

 

فکر نمیکنی لباس دایی کمی برات گشاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دایی خان تیشرت خودش رو تنت کرده و داره بهت میخنده.تو هم با تعجب داری نگاش میکنی.

 

 

 

 

ستاره ی زیبای زندگی من،خوابهایت به زیبایی آلاله ها 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (6)

نظرات (0)