مانیا فرشته همیشه شادمانیا فرشته همیشه شاد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

مانیا فرشته همیشه شاد

سیزده ماهگی عزیزترین هدیه خدا به من 13

1393/8/21 15:53
نویسنده : مامان مژده
916 بازدید
اشتراک گذاری

       روز پنجم مرداد بود که واکسن یک سالگیت رو تو مرکز بهداشت شماره چهار قروه زدیم.اون لحظه خواستم ازت عکس بگیرم،خانمی که مسئولش بود بهم این اجازه رو نداد و نشد ازت عکس بگیرم.خدا رو شکر این واکسنت بدون درد و تب بود و اصلاً اذیت نشدی.تو راه برگشتن هم بغلم بودی و همش دست و پا میزدی که بذارمت زمین و خودت بیای.منم کفشات رو پوشیدم و دستت رو با مامان زهرا گرفتیم،یه کم که با ما اومدی ازمون خواستی که دستت رو رها کنیم و ما هم برای یه لحظه این کار رو کردیم و تو هم از خدا خواسته میدویدی و به سنگ فرشای خیابون دست میزدی و همه چیز رو میخواستی با دستای نازت لمس کنی.

       یه روز مامان زهرا میگفت تو آشپزخونه بوده که تو هم رفتی پیشش و به یخچال اشاره کردی و شروع بهاِ اِ اِ  کردن کردی.مامان زهرا هم بغلت کرده و گفته چی میخوای و تو هم اشاره به آب کردی که آب میخوام،بعد از نوشیدن آب، سیب از مامان زهرا خواستی مامان هم بهت داده و نشستی و سیبت رو هم خوردی.با زبان اشاره خواسته هات رو بهمون میگی و این خیلی برام لذت بخشه.

       از بازی کردنات با دایی و خاله آتنا بگم.همش تو کوچه اید و هر کی که به سمت در خونه بره و بگه خداحافظ میدوی بغلش و باهاش میری بیرون و اگه با خودش نبرتت میزنی زیر گریه،اونم چه گریه ای...........

مرغ و خروسای دایی همبازی های جدیدت شدن و با دایی و خاله همش تو حیاط مشغولشونی.اوایل ازشون میترسیدی ولی الان بهشون غذا میدی.کلاً این اواخر کمی .... که چه عرض کنم!!! خیلی زورگو شدی و اجازه نمیدی خاله به عروسکا و اسباب بازیهاش دست بزنه و حس مالکیت بهشون داری.کلاً با آتنا لج افتادی و دوست نداری به چیزی دست بزنه مثلاً اگه گوشی دایی پیشش باشه و باهاش بازی کنه با داد و بیداد ازش میگیری و بدون اینکه خودت باهاش بازی کنی میبری و میدی به دایی.یه چیز حالب:چون دیدی گوشی های لمسی رو با حرکت دست روی صفحه استفاده میکنن هر گوشی که دستت برسه با حرکت انگشتات میخوای روشنش کنی و باهاش بازی کنی.

       با برچسب هایی که رو وسایل چوبی روی جای پیچاشون میذارن مشکل داری،هر جا و روی هر وسیله چوبی که ببینی فوراً شروع به کندنشون میکنی فکر کنم این کار خیلی برات لذت بخشه.

       فرشته زیبا و ناز من،چه شیرینه این دوران،کاش ساعت ها و ثانیه ها کمی آرام تر حرکت میکردند تا بیشتر این دوران رو لمس کنم.ای آرامش وجودم"مانیا"هر روز که چشمام رو باز میکنم و تو رو کنارم میبینم حس خیلی خوبی بهم دست میده،حسی که شاید نشه با کلمات و جملات بیانش کرد....مادر شدن چه زیباست.....

فرشته من بسیار دوستت دارم.

 

 

 

دخملی باهوشم.....رفتی روی جانونی تا دستت به لیوان جلوی آب سرد کن برسه.

 

 

 

فدات بشم که پاهای کوچولوت رو هم بلند کردی تا قدت بلندتر بشه.

 

 

 

 

 

اینجا هم آبت رو خوردی و داری لیوان رو سر جاش میذاری.

 

 

 

 

دخملی خوش تیپم اینجا با دایی رفتی تو کوچه....و دایی این عکس رو ازت گرفته

 

 

 

دخملی من دیگه بزرگ شده و داره دوچرخه خاله رو هل میده.

 

 

فدات بشم که هنوزم موقع خندیدن دهنت رو باز میکنی.

 

 

 

اینجا هم سوار دوچرخه خاله شدی و دایی داره هلت میده و تو هم داری حسابی کیف میکنی.

 

 

 

فدات شم چی روی میز دیدی که اینجوری خودت رو به زحمت انداختی؟

 

 

 

آهان.........شکلات دیدی؟؟؟

 

 

 

 

 

 

واقعاً ارزشش رو داشت.نوش جونت فرشته زیبای من.

 

 

 

عزیزم تازه بازی با لیوان ها رو یاد گرفتی و همش مشغولشونی.........

 

 

ای جانم فدای اون چشمات بشم....

 

 

 

اینجا هم تازه به قول خودت "نم نم " دادن به نی نی رو یاد گرفتی.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینا هم همون دوستای جدیدت هستن البته به قول خودت " جی جی " که داری بهشون خیار میدی....

خیلی هم دوسشون داری و اصلاً هم ازشون نمی ترسی.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مامانم عاشق خنده های تو خوابتم...........

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)