مانیا فرشته همیشه شادمانیا فرشته همیشه شاد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

مانیا فرشته همیشه شاد

14 ماهگی عروسک نازمون...

1393/11/25 1:56
نویسنده : مامان مژده
889 بازدید
اشتراک گذاری

         چهارم شهریور بود که رفتیم تهران،چقدر سخت بود  بعد از این همه وقت جدا شدن از مامان زهرا،دایی علیرضا و خاله آتنا.....به محض رسیدن به خونه خاله  دلنیا،مانیا خانم شروع کرد به کندن برچسب ها روی وسایل چوبی، بعد هم رفتی سراغ یخچال و در فریزر رو باز میکردی و زبونت رو میچسبوندی به کشوهای فریزر ،فکر کنم داشتی دندون در می آوردی.یه روزهم با خاله دلنیا  تنهایی" مامان باهاتون نیومده بود"رفتی خونه یکی از دوستای خاله که همسایشونم هست .خاله میگفت یکم که نشستی رفتی بغل خاله و به در اشاره کردی که بریم.توی راهرو هم موقع اومدن داد میزدی " نا نا،نا نا "  منظورت مامانه.چون خاله آتنا به من میگه نا نا شما هم کلاً بیخیال مامان شدی و نا نا صدام میکنی.....منم عاشق نانا گفتنتم......با ماردین و آریان هم که دنیایی داشتید.برای خودتون.

فرشته نازم 11 شهریور هم که برگشتیم خونه خودمون  دزفول و باز تنها شدیم.....

         تو خونه خودمون دیگه پوشکت نمیکنم و از شرت آزمایشی استفاده میکنیم و تو هم خوب همکاری میکنی.یادت دادم وقتی میری دستشویی در بزنی و هر وقت بهت میگم بریم در بزنیم اگه کار داشته باشی که میای ولی اگه کار نداشته باشی با بد اخلاقی میگی نه.بعضی وقتا هم نمیتونی خودت رو کنترل کنی و خودت رو خیس میکنی ولی اشکال نداره.به قول بابا هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد 

         دخملکی یاد گرفتی ماچ کنی اونم چه ماچای آبداری.به هیچ وجه نمیذاری بابایی نزدیک مامان بشینه.به محض نزدیک شدن شروع به داد زدن میکنی و من رو میکشی کنار.حتی نمیذاری رو مبل دو نفره بشینیم.نمی دونم چرا اینقدر حساس شدی.

         خاله آتنا یه بازی فکری که  یه سری لیوان بود، بهت داده و با خودت آوردی ،به راحتی میتونی لیوانا رو،روی هم به ترتیب بچینی و از ما میخوای که برات دست بزنیم،مانیا جونم تازه بلدی بشکن هم بزنی.انگشتای ناز و کوچولوت رو به هم میزنی مثلاً بشکنه و ما هم حسابی برات ذوق میکنیم و قربون صدقت میریم.آهنگ هم که بزاریم اگه فارسی باشه که دور خودت میچرخی و با دستات میرقصی و اگه آهنگ کردی پخش بشه بلند میشی و با سر و گردن و خودت رو خم و راست کردن،میرقصی.اون لحظه چقدر ناز و خوردنی هستی،فقط خدا میدونه.

         دخملکم خدا رو شکر خوش خوراک هم هستی.یه روز ماکارونی داشتیم اونقدر با لذت خوردی که نگو.خیلی هم ددری شدی و همش مامان رو میکشی و با دست به در ورودی اشاره میکنی که بریم بیرون.یه روز که رفته بودیم بیرون بعد از برگشتن مامان شال و مانتوش رو انداخته بود روی مبل،توی آشپزخونه مشغول شام پختن بودم که با مانتو و شال مامان اومدی به من دادیش که بپوشم و با هم بیرون بریم.این کارت خیلی برام لذت بخش بود.

         کار جدیدی که تو این ماه یاد گرفتی اینه که با بابایی همدیگرو تهدید میکنید و با انگشت اشاره یه دست به کف دست دیگه میزنید که مثلاً دارید همو تهدید میکنید و بعدش دروغکی گریه میکنید،اون یکی هم باید بیاد و ناز کسی که گریه میکنه رو بکشه.وای که چه با مزه میشی وقتی که با تمام وجودت داری با بابایی بازی میکنی.

        یه روز برای عصرونه دو تا بیسکویت ساقه طلایی بهت دادم که بخوری،جلوی تلویزیون نشستی و بیسکویت هات رو خوردی و وقتی که تموم شد بی سرو صدا رفتی سراغ کابینت و یه دونه دیگه بیسکویت برداشتی و اومدی سر جات نشستی بدون اینکه دست به هیچ وسیله ای تو کابینت بزنی و امدی سر جات نشستی و مامانم از دور فقط کارای شیرینت رو نگاه نگاه میکنه و خدا رو به خاطر داشتند شکر میکنه .....

       هر روز که میگذره بیشتر دوست دارم.

 

 

 

اینم عکس ماکارانی خوردنته که خیلی با لذت خوردی....

 

 

 

 

 

 

 

دخملکم اینجا هم،میری روی لبه مبل و به آینه ی که اونجا نصب کردم دست میزنی،که یه بارم بد جوری افتادی و کلی گریه کردی،خدا رو شکر به خیر گذشت.

 

 

دستت به آینه که نرسید امدی سراغ کلید برق

 

 

 

 

دخملک نازم چه قدر دوست دارم فقط خود خدا میدونه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)