مانیا فرشته همیشه شادمانیا فرشته همیشه شاد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

مانیا فرشته همیشه شاد

15 ماهگی مبارک نازنین دخترم....

1393/11/25 3:01
نویسنده : مامان مژده
1,067 بازدید
اشتراک گذاری

        هوای دزفول حسابی خوبه و بهاریه و بعد ظهرا با هم میریم حیاط رو میشوریم و تو هم از این کار خیلی خوشت میاد و البته تا دلت بخواد آب بازی میکنی.دو تا دوست خوب هم پیدا کردی و دو خواهر دو قلو به نام های آرنیکا و آرشیدا که تقریباً دو ساله هستن عصرها با هم توی حیاط بازی میکنید و مامان براتون عصرونه میاره و با هم میخورید.و مامان هم از دور میشینه و خنده ها و شادیهات و رو نگاه میکنه.

         تو این ماه با اسباب بازیهات خیلی بازی میکنی و حسابی مشغولشون میشی.به تلویزیون هم خیلی علاقه پیدا کردی و از تبلیغات هم خیلی خوشت میاد مخصوصاً اونایی که موزیک شاد دارن.بعضی وقتا چنان میری تو بحر تلویزیون که هر چی صدات میزنم اصلاً جواب نمیدی و گاهی اوقات هم سرت رو بر میگردونی و مامان رو نگاه میکنی  و یه خنده کم رنگ میکنی و دوباره مشغول تلوزیون دیدنت میشی.با هر آهنگی شروع به رقصیدن میکنی (و باید حتماً بابایی هم باهات برقصه،بابایی هم که از خدا خواسته حسابی پایست) حتی با تیتراژ سریال ها.صبح که از خواب بیدار میشی اولین کاری که میکنی میری کنترل تلویزیون رو میاری که برات روشن کنم؛کارتون باب اسفنجی

رو هم خیلی دوست داری.یه بدی که داره اینکه خیلی میری نزدیک تلویزیون و مامان باید مدام حواسش بهت باشه تو رو بیاره عقبتر و بشونتت رو مبل ولی چند دقیقه بعدش دوباره میری نزدیک تلویزیون و این داستان همچنان ادامه دارد...

        هنوز هم ددری هستی موقع سر کار رفتن بابا حسابی بد عنقی میکنی طوری که بابایی مجبور میشه بعضی وقتا برگرده و چند دقیقه تو حیاط باهات بازی کنه بعد بره اداره.یه شب هم ساعت یک نصف شب حوس بیرون کردی و بابایی مجبور شد ببرتت بیرون چند لحظه ای رو بیرون باشید.خدا رو شکر خوابت هم خیلی خوب شده.وقتی شبا برای شیر خوردن بیدار میشی شروع به غلتیدن تو جات میکنی و یه قلپ شیر میخوری و دوباره برمیگردی و مامان میدونه که وقت دستشویی رفتنته...وقتی  که  برگشتی تا خود صبح با آرامش میخوابی.

         موهات هم که خیلی نامرتب شده بود و اجازه نمی دادی که موهات رو با گل سر یا کش ببندم،مامان مجبور شد موهات رو کوتاه کنه..  روزی هم که رفته بودیم آرایشگاه،اونجا خوابوندمت و با آرامش موهات رو کوتاه کردیم.دخترم اولین کوتاه کردن موهات مبارک باشه.

 

 

 

 

تازه از حموم آوردمت بیرون و شما هم  اَر...اَری  رو بغل گرفتی و مشغول دیدن تلویزیون شدی...

 

 

آخه دخملکم چی داره نشون میده که اینجوری مجذوب تلویزیون شدی؟

 

 

 

 

این عکس رو بابا خیلی دوست داره، بابا میگه وقتی مشغول بیل زدن باغچه بوده شما هم بدو بدو رفتی کمکش و بیل رو از بابا گرفتی.....آره مامان جون این چاله رو هم مثلاً خودت کندی 

 

  

داری به چی اشاره میکنی نفسم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

اولین کوتاهی موت مبارک خانم.ببخشیداصلاً دوست نداشتم  فعلاً به موهات دست بزنم ولی مجبور شدم.

 

 

ولی بهتم میاد........

 

 

 

ایجا هم عصرونه برات توپک سیب زمینی درست کردم که خیلی هم دوست داشتی،ولی نمیذاشتی تو ظرف بمونن وخالی میکردی روی سفره و مامان مجبور شد بذاردشون روی نان و بالاخره این جوری راضی شدی.

 

 

 

 

 

دختر گلم آخه چرا چشم از این تلویزیون بر نمیداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

تو این ماه یاد گرفتی بعد از خوردن غذا دستات رو به نشانه شکر گذاری بالا میبری،فرشته منی تو.

 

 

 

اینم مانیا و دو تا دوستش آرشیدا و آنیکا

 

 

 

 

 

 

دخملی نازم چارپایه رو میاری و از بابا میخوای تا برات بازش کنه و خودت میری وسطشون و بازی میکنی آخه این کار چه لذتی داره دخملی....

 

 

 

نمیدونی بعد از کوتاه کردن موهات چه قدر پشیمون شدم،ولی دیگه کاریش نمیشد کرد.فقط میتونم بگم ببخشید....

 

 

 

 

 

فدات بشم بعد از چیدنشون از مامان خواستی که برات دست بزنم.

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)