مانیا فرشته همیشه شادمانیا فرشته همیشه شاد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

مانیا فرشته همیشه شاد

20 ماهگی فرشته ناز مامان

1394/1/20 0:10
نویسنده : مامان مژده
837 بازدید
اشتراک گذاری

      دخترکم این ماه حسابی شیرین شدی.حرف زدنت تقریباً کامل شده و کاملاً مامان رو متوجه حرفات میکنی.دوستات یعنی آرنیکا و آرشیدا رو به اسم صدا میکنی البته با همون زبون شیرین خودت.وقتی باهاشون بازی میکنی حسابی سرحالی و شادی میکنی ولی وااااااااااااااااااااااای به لحظه رفتن،جوری گریه میکنی که بعضی وقتا مجبور میشن برای چند لحظه هم شده بیان پیشت و بعد از آروم شدنت دوباره برن.

        جدیداً  وان حمومت رو میاری وسط پذیرایی و میذاری جلوی تلویزیون و می شینی توش.به قول خودت داری آب بازی میکنی و وقتی ازت سوال میکنم داری چیکار میکنی دستت رو تو وانت میزنی شروع میکنی به گفتن آب بازی، آب بازی،....

        اواسط این ماه با هم برای خرید عید رفتیم بیرون. خیابونا خیلی شلوغ بودن و شما هم گیر داده بودید که پیاده راه میرم ولی با توجه به شلوغی خیابونا اصلاً امکانش نبود و شما هم حسابی بابای بنده خدا رو خسته کردید.چند جا برای خرید رفتیم و هر جا که دوست نداشتی  میگفتی  " نداره ".این جمله ات برای همه خیلی با مزه بود و فروشنده ها با شنیدن این حرف کلی برات ذوق میکردن.

         بالاخره عید رسید و بعد از تقریباً 7 ماه برگشتیم قروه پیش عزیزامون.به مامان زهرا نگفتیم داریم برمیگردیم که دلواپس نشه.نزدیکای قروه بود که بهشون گفتیم،یک ساعت دیگه می رسیم.مامان زهرا می گفت اون یک ساعت براشون بیشتر از یه روز طول کشیده.وقتی رسیدیم همه چیز برات غریبه بود و اوایلش همه خونه رو وارسی کردی و همون شروع کار عروسکای خاله آتنا رو پیدا کردی.ساعت ده بود که رسیدم خونه مامان زهرا و اون شب تا ساعت پنج صبح با آتنا نخوابیدی و همش مشغول بازی بودی.

        فردای روز رسیدن سال تحویل بود و شما هم کلی ذوق داشتی تا با وسایل هفت سین بازی کنی و اونا رو دست کاری کنی.موقع سال تحویل بیدارت کردیم تا همگی با هم سال رو تحویل کنیم.کلی هم عکس گرفتیم و حسابی بهمون خوش گذشت.یک ساعت بعد از سال تحویل خاله دلنیا از راه رسید.خواب بودی ولی خاله که چند ماهی بود ندیده بودت گوشش به این حرفا بدهکار نبود و از راه نرسیده،اومد و تو همون خواب بغلت کرد و بیدار شدی ولی جالب بود که اصلاً گریه نکردی و با خاله و عمو کلی بازی کردی و براشون حرف زدی.وقت خوابم خاله دلنیا رخت خوابش رو کنار من و شما انداخت .صبح فردایی اون شبم  وقتی برای شیر خوردن بیدار شدی رفته بودی بغل خاله و من و خاله رو اشتباه گرفته بودی،من خواب بودم که به قول خودت آجیا بیدارم کرد که بلند شو مانیا بیدار شده،وقتی بیدار شدم دیدم سرت رو برگروندی سمت خاله و وقت نگاش میکنی هرچی صدات میزدم مانیا مانیا جان.....اصلا انگار نه انگار فقط فقط خاله رو نگاه میکردی و میخندیدی وخاله هم بلندت کرد و محکم بغلت کرد.خاله دلنیا رو خیلی دوست داری و همین طور خاله هم خیلی دوست داره.

 

     

 

 

 

فرشته ی ناز من عاشق وانشه....و تو وانت میشینی وتلوزیون نگاه میکنی 

 

 

 

گلی من ...تو این ماه اعضای ظاهری بدنت رو کامل میشناسی مثل دست،پا،گوش،مو،ابرو،چشم،دماغ،دهن،زبون،دندون

اینجا هم که داری دندونات رو نشون میدی.

 

 

 

 

اینجا هم چشم.....

 

 

 

 

 

اینجا هم گوش..... 

 

 

 

 

 

و طبق معمول هم اجازه عکس گرفتن رو دیگه ندادی... 

 

 

 

 

 

یه روزم که آش پخته بودم ،رفتیم تو حیاط خوردیم و شما هم با لذت شروع به خوردن کردی

سعی میکنم اغلب غذاها رو به شکل کودکانه تزئین کنم که برای فرشته زندگیم جذاب باشه.

 

 

 

 

گلی من در حال تست کردن آش........

 

 

 

  

 

فک کنم خیییییییییییییییییییییییییییییلی دوست داشتی.........

 

 

 

 

 

فرشته نازم چند ساعت قبل سال تحویل حسابی خسته بودی....آخه سال تحویل ساعت

دو نصف شب بود و ایجوری ولو شده بودی رو مبل ها....

 

 

 

 

 

 

 

 

فرشته شادم همیشه خندان و شاد باش......که دنیای منم با خنده هات رنگ شادی بگیره...

 

 

 

 

 

 

       اینم سفره هفت سین امسالمون که من خونیه مامان زهرا چیدم و با بابا داریوش نذاشتیم 

        کسی بخوابه که همه دور هم باشیم جز بابا رحمت که تازه رسیده بود از تهران و حسابی 

خسته بود......ولی بابا داریوش برامون قرآن خوند و  کلی آرزوی خوب کردیم و در کل شب خیلی خوبی بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عاشقتم  به خدا....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دنیا را به زیبایی چشم هایت می سپارم.......

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)