مانیا فرشته همیشه شادمانیا فرشته همیشه شاد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

مانیا فرشته همیشه شاد

ده ماهگی مانیا

1393/4/3 0:17
نویسنده : مامان مژده
825 بازدید
اشتراک گذاری

از کجای این ماه برات بگم عزیزتر از جانم......

 

 

ده ماهگی ماه برداشتن اولین قدم هایت بود.قدم هایی که با ترس برمیداشتی.قدم هایی که هر کدومش برای من و بابایی یه دنیا شادی و هیجان بود.قدم هایی که ......

تو این ماه بیشتر حرف میزنی.بیشتر حرفات با " د د د " شروع میشه.دنبال بابایی راه می افتی و "دا دا" صداش میکنی.بابا هم بوسه بارونت میکنه.وقتی بابایی میره اداره پشت در شروع میکنی به گریه کردن،یه روز بابایی مجبور شد برگرده و تو رو ببره حیاط و باهات بازی بکنه تا آروم بشی.بابایی میگه خیلی لذت داره وقتی میره اداره و تو پشت سرش گریه میکنی.

یه روز که مامانی کلاس بود،تو و بابایی خونه با هم تنها بودید.موقع رفتن بهت شیر دادم و برات غذا آماده کردم و به بابایی سپردم تا وقتی گشنت شد،بهت غذا بده.بابایی میگه بعد یه ساعت بازی کردن با اشاره دست و نشون دادن دهنت به بابایی نشون دادی که گشنته و بابایی هم بهت غذا داده و بعد از اینکه سیر شدی،با بالا بردن بالشتت و اشاره به بابایی نشون دادی که  خوابت میاد.بابا هم تو رو رو پاهاش خوابونده.

چند شب پیش یکی از بادکنک های جشنت ترکید و برای اینکه از صداش نترسی بابایی شروع به "بم بم "گفتن کرد و تو هم سریع یاد گرفتی و "بم بم" گفتنت شروع شد و با هر بار گفتن "بم بم"بابایی مثلاً میترسه و از جاش میپره و تو هم خوشت میاد و کلی کیف میکنی.

اواسط ماه خونه خاله شادی بودیم که روی میز ظرف شیرینی گذاشته بودن.هر کاری میکردی که از میز و مبل بالا بری و خودت رو به شیرینیا برسونی.کمی نق نق کردی ولی بعد بالشتی رو که کنار پات بود رو کشیدی زیر پات و از مبل بالا رفتی و دستت رو به شیرینیا رسوندی ولی مامانی نذاشت از اونا بخوری.

از شیرین کاری های جدیدت اینه که با خواب بابایی مشکل داری.روزایی که بابا صبح بره اداره تا ظهر میخوابی ولی روزایی که بابا بعد از ظهر بره اداره ساعت 7 بیدار میشی و بابا رو بیدار میکنی.یه روز که بابا حسابی خسته بود بیدار شدی و روی سرش با "دا دا" کردن میخواستی بیدارش کنی که بابا بیدار شد و رفت یه اتاق دیگه خوابید و تو هم فکر کردی که رفته اداره و گرفتی تا لنگه ظهر خوابیدی.

 

 

 

 

 

پارچه مامان رو اول دخمل نازم امتحان میکنه.حسابی خوردنی شدی فدات بشم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینجا میخوای از میز تلویزیون بالا بری.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه حسابی خسته شدی و بیخیال میز نوردی شدی.

 

 

 

 

هنوز نفهمیدم چی گم کرده بودی که تا گردن زیر مبل رفته بودی.ولی کلاً عاشق تلاشتم.

 

 

 

 

 

 

با واکرت میری تو کوچه و کلی راه میری.دیگه کم کم خودت میتونی بدون کمک بلند شی و واکرت رو هل بدی.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (13)

نظرات (0)